loading...
انجمن دوستانه بچه هاي تئاتري
Ra.nak بازدید : 63 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

«کارل گئورگ بوشنر» در اکتبر 1813 در آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در رشته طب و فلسفه گذراند. از او تنها چهار اثر )سه نمایشنامه و یک داستان کوتاه( باقی مانده است. هر چند به احتمال زیاد آثار دیگری نیز نوشته است. برای مثال گفته می شود که او نمایشنامه «پیتر و آریتنو» را ساعتی پیش از فرارسیدن مرگ در بستر بیماری به نامزدش سپرد و از او خواست تا این نمایشنامه به دست کس دیگری نیفتد. عمر او بسیار کوتاه بود و در سال 1837 هنگامی که 24 سال بیشتر نداشت در شهر زوریخ در اثر ابتلابه بیماری تیفوس درگذشت. عقاید سیاسی و پیوند خوردن زندگی او با مبارزات سیاسی باعث شد که در همین عمر کوتاه فراز و نشیب های بسیاری را تحمل کند. در سال 1835 متهم به اخلالگری و حکم بازداشت او صادر شد. از همین رو نمایشنامه «مرگ دانتون» را در روزگار فرار و هنگامی که در زیرزمین خانه پدرش مخفی شده بود در مدت پنج هفته به نگارش درآورد و شاهکاری به گنجینه تاریخ ادبیات نمایشی افزود. بوشنر در نخستین شماره «پیک هسن» و در صفحه اول آن نوشت «صلح و آرامش برای کوخ ها و جنگ و مبارزه برای کاخ ها». مهم اینکه این مطلب سیزده سال قبل از مانیفست کمونیسم کارل مارکس به نگارش درآمده است.
    
    معروف ترین اثر او نمایشنامه «ویتسک» )1836( است که یکی از نخستین نمایشنامه هایی است که شخصیت های اصلی آن را طبقات پایین اجتماع تشکیل می دهند. «ویتسک» تراژدی عمیق و دردناکی است درباره زندگی، عشق و حسادت های سرباز ناچیز و بی چاره یی که بازیچه اجتماع و انسان ها شده است. بوشنر این اثر را بر مبنای زندگی واقعی مردی به همین نام نوشت که پس از یک محاکمه جنجالی اعدام شد.
    
    در جایی از نمایشنامه شخصیت مادربزرگ، قصه یی را تعریف می کند به این شکل:«یکی بود، یکی نبود، پسر کوچیک فقیری بود که پدر و مادر نداشت. اونا مرده بودن و هیچ کس تو دنیا براش نمونده بود. همه مرده بودن و پسر کوچیکه رفت و روزها و شب ها جست وجو کرد، اما هیچ کس تو دنیا نمونده بود. دلش می خواست بره آسمون، ماه، پایین بهش نیگا کرد. خیلی دوستانه: اما آخر سر وقتی رسید به ماه دید یه تیکه چوب کثیف بیشتر نیس.» منتقدان این داستان را به عنوان چکیده یی از شرایط ویتسک تفسیر کرده اند: انزوای اگزیستانسیالیستی فرد در جهانی بی معنی.
    
    بنا به این آیه از انجیل که ویتسک در نمایشنامه بیان می کند:«کودکان، جور بکشید تا به من تقرب پیدا کنید.»
    
    کودک تنها و گریان در ادامه کابوس ها و اضطراب های ویتسک قرار می گیرد و بیشتر جنبه نمادین دارد تا یک توصیف ساده.
    
    ویتسک به اندازه یک کودک بی گناه عاجز است. بوشنر با این داستان جانبداری دلسوزانه خود را از سربازی مفلوک اعلام می دارد. به همین دلیل، نمایشنامه یی که اولین تراژدی واقعی مردم پست است به نگارش درمی آید. داستان نمایشنامه برداشتی است از پرونده واقعی یک آرایشگر نظامی که زنش را به خاطر خیانتی که انجام داده به ضرب چاقو به قتل می رساند و محکوم به مرگ می شود. بوشنر در این اثر با این سوال مخاطب را درگیر می کند که آیا ویتسک گناهکار است، آیا ماری را باید گناهکار محسوب کرد یا بی گناه؟ همچنین می توان نمایشنامه «ویتسک» را به طور موازی با نمایشنامه «اتللو» مورد خوانش قرار داد. به هر حال مساله خیانت چه برای اتللو که از افسران برگزیده است و چه برای ویتسک که سربازی پست است به یک اندازه فاجعه ساز است. شباهت های بی شماری بین دو نمایشنامه می توان یافت. در اتللو دستمال و در ویتسک گوشواره ها اشیایی هستند که معنایی رازآمیز و مخوف می یابند. اما چیزی که این دو را از هم متمایز می کند دیدگاه متفاوت بوشنر و شکسپیر است. دستمال در اتللو میان عشق و خیانت در نوسان است اما گوشواره ها مستقیماً نشانه یی موجه بر تفاوت طبقاتی محسوب می شوند: چیزی که بیش از همه در این دو اثر اشتراک می یابد واکنش اتللو و ویتسک در مقابل خبر خیانت است. در اتللو «یاگو» حامل خبر است و در ویتسک «سروان». در اینجا هم سروان همانند یاگو سرباز بیچاره را بازی می دهد تا او را به جنون بکشاند. اما اگر اتللو خود نظامی بلند مرتبه یی است ویتسک سربازی است مفلوک و چنین است که بوشنر با نمایشنامه ویتسک تراژدی را میان توده مردم آورد.
    
    آمده است که روزی یکی از همکلاسی های بوشنر به او گفته بود«شبیه یکی از عکس های قدیمی شکسپیر است و حالت یک شهروند تمام عیار، قوی اما بدون جذابیت و تا حدی چموش را دارد.» خود او نیز در یکی از نامه هایش به شکسپیر اشاره می کند. او می نویسد:«در مقابل تاریخ شرمسارم ولی بازهم به خودم دلداری می دهم چون به غیر از شکسپیر، همه شاعران در مقابل تاریخ و طبیعت همچون شاگردان مدرسه ایستاده اند.»
    
    هر چند به گواه نمایشنامه «ویتسک» خود او همچون یک شاگرد مدرسه یی در مقابل شکسپیر قرار نگرفت.

Ra.nak بازدید : 17 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

برتولت برشت در مقام نمایشنامه نویس به شكلی عریان و پرشور «بورژواهای خودپسند» و «شكم سیر» و ریاكاری اخلاقی آنها را به باد انتقاد گرفت.
    او فرزند یك كارخانه دار بود، در مونیخ علوم طبیعی و پزشكی تحصیل كرد و در پائیز ۱۹۱۸ در یك بیمارستان نظامی خدمت سربازی اش را گذراند. پس از سربازی به تحصیل ادامه داد و پس از آن به عنوان كارشناس نمایشنامه در تئاتر كوچك و خصوصی مونیخ به كار پرداخت.
    در ۱۹۲۴ به برلین نقل مكان كرد و در آنجا هر از چندی به عنوان كارگردان در تئاتر برلین كه مدیرش ماكس راینهارت بود اشتغال داشت. در سال ۱۹۳۳ از مسیر پراگ، وین، سوئیس و فرانسه به دانمارك مهاجرت كرد و در آنجا با مجله ای كه در مسكو چاپ می شد، شروع به همكاری كرد. اقامتش در دانمارك تا سال ۱۹۳۹ به طول انجامید. با شروع جنگ ابتدا به سوئد پناه برد. در ۱۹۴۰ به فنلاند و بالاخره در ۱۹۴۱ به مسكو رفت و بعد از راه ولادی ووستك به كالیفرنیا رفت. در آمریكا در سانتامونیكا، جایی نزدیك هالیوود، اقامت گزید.
    با پایان گرفتن جنگ در سال ۱۹۴۷ به سوئیس رفت و یك سال بعد آلمان شرقی را برای گذراندن بقیه عمرش انتخاب كرد. در آنجا تا زمان مرگش در مقام كارگردان گروه تئاتری «برلینر آنسامبل» كه خود وی پایه گذارش بود، مشغول فعالیت بود. در مجموعه كارهای برشت این ویژگی ها به خوبی دیده می شود. حس همدردی قوی نسبت به «ستمدیدگان»، نفرت عمیق و انقلابی از «سركوبگران بورژوا»، شناختی روشن، اما در عین حال یكسویه از گرایشات ریاكارانه و سوداگرانه انسان ها به طور اعم و همین گرایشات در سرمایه داران به طور اخص و اراده ای قاطع برای زدودن توهمات. برشت با عناصر فوق در آثارش قصد دارد انسان را از خمودگی و احساسات غلطش رها سازد. برشت این داعیه را دارد كه می خواهد با تئاترش «دنیا» را، یعنی به زعم وی مناسبات اجتماعی - اقتصادی را تغییر دهد. او «كاهش مفهوم فردیت» را در دوران توده ها با رها كردن تصور سنتی از قهرمانان دراماتیك و تراژیك در آثارش جلوه گر می كند. شخصیت های نمایشنامه هایش نظیر گالیله، مادر كوراژ، قاضی ازداك هیچ «مشكلی» را حل نمی كنند. آنها «قهرمان های منفی»اند. آنها خودشان را با وضعیت های نامناسب تطبیق می دهند، برای دوام و بقا با این وضعیت ها از در آشتی درمی آیند. برشت در نمایشنامه «در جنگل شهرها» می گوید: «قوی بودن مهم نیست، آنچه اهمیت دارد زنده ماندن است.»
    به باور برشت مفاهیمی چون «تقصیر» و «تراژیك» با دنیای موجود كه دنیایی خالی شده از معناست، تناسبی ندارند. تنها پاسخ درست به این وضعیت به عقیده او «خواست تقلیل یافته انسان ها به بقای صرف» است. به نظر وی سرنوشتی ورای اراده آدم ها وجود ندارد و سرنوشت حاصل رفتار جمعی انسان هاست. در چنین دنیایی پول تنها معیار اخلاقی است. «بزرگ ترین جنایت بی چیزی است.»
    ۴ دوره را می توان در خلاقیت های ادبی برشت بازشناخت: در نخستین دوره كه تا سال ۱۹۳۰ می پاید، او قصد «شوكه كردن» تماشاگران بورژوا را دارد، بویژه با نمایشنامه «اپرای سه پولی». در دومین دوره (تا آغاز مهاجرتش در سال ۱۹۳۳) او كه شدیداً تحت تأثیر ایدئولوژی كمونیستی - ماركسیستی قرار گرفته با نمایشنامه های آموزشی اش قصد دارد از روی صحنه به طبقه كارگر آموزش های عقیدتی لازم برای مبارزه طبقاتی را بدهد.
    سومین دوره كه دوران مهاجرت وی از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ را دربرمی گیرد واجد اوج خلاقیت های برشت است. نمایشنامه های شاخص این دوره اش عبارتند از:«زندگی گالیله»، «زن خوب سچوان»، «مادر كوراژ و فرزندانش»، «ارباب پونتیلاو نوكرش ماتی». در چهارمین دوره كه از سال ۱۹۴۶ تا زمان مرگش به طول می انجامد برشت نمایشنامه «دایره گچی قفقازی» را به صورت داستان می نویسد و عمدتاً وقتش را صرف نگارش دوباره نمایشنامه های پیشین خودش و دیگران می كند.
    بعد از كوشش های اولیه كه در آنها هنوز عناصر اكسپرسیونیستی و بی طرفانه به شكلی بدیع با هم آمیخته اند (نمایشنامه «بعل» در سال ۱۹۱۸ «آوای طبل ها در شب» در سال ،۱۹۲۰ «در جنگل شهرها» در سال ۱۹۲۴؛ «آدم آدم است» در سال ۱۹۲۶) برشت در سال ۱۹۲۸ نمایشنامه معروفش «اپرای سه پولی» را به رشته تحریر درمی آورد. او این اثر را براساس اثر دیگری با نام «اپرای گدایان» اثر نویسنده انگلیسی جان گری كه در سال ۱۷۲۸ منتشر شده بود می نویسد. شخصیت های نمایشنامه كه از اعماق فرودست جامعه لندن هستند به شكل تیپ های مبالغه آمیز از جامعه ای فاسد و منحط به نمایش درمی آیند.
    برشت با استفاده از «آواز» كه در این اثر به شكلی نو مورد استفاده قرار داد، در حین این كه گاه جریان نمایش را قطع می كند، ولی (با موسیقی كورت وایل) به شیوه ای بسیار مؤثر به هم پیوند می دهد. زبان طعنه آمیز و تند و تیز نمایشنامه قرار است تماشاگر را از خواب بیدار كند. (نظیر جمله: «اول لمباندن، بعداً اخلاق»). در به اصطلاح «افه بیگانه سازی»(۱) جنایتكاران نمایشنامه «اپرای سه پولی» به صورت انسان هایی بهتر و حقیقی تر از آدم های عادی به نمایش درمی آیند. نمایشنامه اپراگونه «صعود و سقوط شهر ماهاگونی» با لحنی بی پروا این نكته را به نمایش درمی آورد كه «با پول همه چیز وجود دارد و بدون پول هیچ چیز.» برشت در این نمایشنامه ، در قالب تمثیل، «مدینه فاضله» جامعه سرمایه داری را به شكلی منفی به تصویر می كشد. شهر ماهاگونی را برپایه این اصل بنا نهاده اند كه بتوان در آن، در ازای پول، به همه چیز رسید. بی پولی در این شهر بزرگترین جنایت و كار مردم شهر تنها شكم پرستی و... است. ماهاگونی به دلیل تناقض های درون خودش محكوم به نابودی است.
    در « نمایشنامه های آموزشی» ارزش های هنری تحت الشعاع دكترین سیاسی كه به این آثار باسمه شده اند قرار گرفته و به همین دلیل اهیمت كمتری میان نمایشنامه های برشت دارند. (از جمله این آثار: آن كه گفت آری، آن كه گفت نه، تدبیر). نمایشنامه «زندگی گالیله»، كه او آن را در سال ۱۹۳۹ نوشت و در ۱۹۵۶ تغییراتی در آن داد. گالیله با تكذیبش حقیقت علمی را نفی می كند و بدین طریق امكانش را می یابد كه دست كم به صورت پنهانی به تحقیقاتش ادامه دهد. او آثارش را برای آیندگان از گزند نابودی مصون نگه می دارد. اما با این تكذیب در عین حال كشفش را در دسترس قدرت های غیرقابل مهار قرار می دهد. حال آن كه او می توانست با «مقاومت بسان یك مرد» نوع اجماع فكری و اتحاد دانشمندان را سبب شود تا دانش خود را منحصراً در جهت منفعت بشریت مورد استفاده قرار دهند. در ضمن تسلیم شدن گالیله در برابر دستگاه انگیزاسیون تنها به دلیل «مكر» نیست، بلكه بویژه ترس از شكنجه نیز باعث آن شده است. (از نظر برشت) گالیله آدمی است كه از زندگی لذت می برد و تاب چشم پوشی از پرنده شخصی اش را ندارد. رفتار او فارغ از هرگونه توهمات قهرمانانه است.
    او در نظر برشت «قهرمانی منفی» و یك «جنایتكار اجتماعی» است و اگرچه برشت در نابغه بودن گالیله تردیدی ندارد اما وی را برتر از آدم های بی دست و پا و حقیر طبقات پائین نمی داند (برای مثال شخصیت كراگلر در نمایش نامه «آوای طبل ها در شب»). گالیله نمایش نامه برشت، خود را این گونه ملامت می كند: «من به حرفه ام خیانت كرده ام. آدمی كه چنین كند از اصحاب علم تحمل و شكیبایی نخواهد دید.»
    یكی دیگر از آدم هایی كه همچون گالیله مقاومت را رها كرده است، شخصیت اصلی نمایش نامه «مادر كوراژ و فرزندانش» است. پس زمینه این نمایش نامه جنگ های سی ساله (۲) است. مادر كوراژ اگرچه جنگ را تحقیر می كند و از آن در عذاب است، اما در برابرش مقاومتی نمی كند و به صلاحش هم نیست كه مقاومت كند. او كه از راه همراهی سربازان و فروش وسایل مورد نیازشان به آنها نان می خورد به خوبی می داند كه چگونه باید با تزویر در اتفاقات و درگیری ها گلیم خودش را از آب بیرون بكشد تا كار و كسبش گزندی نبیند. فرزندان او كه از «واقع گرایی» و «عقل معاش» كمتری برخوردارند و دارای خصایل انسانی هستند- بویژه دخترش كاترین كه شخصیت فوق العاده تأثیرگذاری دارد- همگی از میان می روند. این در حالی است كه جنگ با همه بی معنایی ادامه پیدا می كند.
    هزینه بسیار سنگینی كه مادر كوراژ برای معامله مزورانه اش می پردازد جان فرزندانش است.
    در نمایش نامه طنزآمیز «ارباب پونتیلاو نوكرش ماتی» تضاد میان ارباب و نوكر نه با شدت و جدیت «اپرای سه پولی»، بلكه بیشتر با طنزی توأم با خردورزی به بیان درمی آید. نوكر ماتی بی توش و توان نقطه مقابل ارباب پونتیلای سرزنده و پرانرژی است و الگوی بارزی از درماندگی یك فرد از طبقه كارگر را ارائه می دهد.
    نمایش نامه«دایره گچی قفقازی» كه برشت كمی پیش از بازگشتش به اروپا در سال۴۵-۱۹۴۴ به رشته تحریر درآورد در واقع یك نمایش نامه تمثیل گونه است.
    در این اثر ۲ زن در دادگاه مدعی می شوند كه مادر كودكی هستند و قاضی باید بین آنها قضاوت كرده و كودك را به مادر واقعی بسپارد. قاضی دست به عملی نامتعارف می زند و طفل را نه به مادر واقعی اش- ناتلازن فرماندار- كه فاقد احساسات مادرانه است، بلكه به گروشه خدمتكار، دایه طفل، كه احساسات راستین مادرانه دارد، می سپارد. قاضی «ازداك» كه خود از میرزا بنویسی ده شروع كرده و بعدها به مقام قضاوت ارتقا یافته بین تصورات فئودالی و برداشت های انسانی گزینه دوم را برمی گزیند و در قضاوتش راه حلی «عقلانی» را اعمال می كند. اما ازداك از دخالت دادن شخصیتش در قضاوت حقوقی بركنار نمی ماند. نشانه هایی، اگرچه كمرنگ، از حركت برشت به سوی«فردیت» دادن به شخصیت ها در «دایره گچی قفقازی» مشاهده می شود. تئاتر به عقیده برشت باید از محل توهمات به مكان تجارب تبدیل شود. یك شیوه برای نیل به این مقصود «افه بیگانه سازی» است. «افه بیگانه سازی» هدفش این است كه امر غیرچشمگیر را چشمگیر و مهم، امر عادی و مأنوس را مشكوك و نیازمند به تغییر بنمایاند. هسته اساسی «افه بیگانه سازی» تاباندن نوری تازه بر چیزهای روزمره و آشناست تا بدین ترتیب تناقضات نهفته در واقعیت را آشكار گرداند.

Ra.nak بازدید : 11 شنبه 15 تیر 1392 نظرات (0)

 

 


ویلیام شكسپیر را بزرگترین نمایشنامه نویس در زبان انگلیسی دانسته اند. به همان درجه كه سعدی حافظ و فردوسی مظهر تفكر و زبان و ادبیات ایرانیان هستند و گفته های آنان زبانزد خاص و عام است شكسپیر هم در تمدن انگلستان مقامی بسیار ارجمند دارد كه شواهد آن در تشكیل انجمن های مخصوص برای قرائت نمایشنامه های او دسته های سیار یا ثابت هنر پیشگان حرفه ای یا تفننی به نام « گروه شكسپیر » و همچنین تصاویر و مجسمه های متعدد از او و بازیگران نمایشنامه های او نامگذاری خیابانها خانه ها و حتی میكده ها به نام او كاملا مشهود و محقق است . حتی جملات و گفته های او به صورت كلمات قصار و ضرب المثل در گفتگوهای روزمره به گوش میرسد بدون این كه گوینده یا شنونده از منبع حقیقی آن آگاه باشد.
در اوایل قرن شانزدهم میلادی در دهكدهای نزدیك شهر استرتفورد در ایالت واریك انگلستان زارعی موسوم به ریچارد شكسپیر زندگی میكرد. یكی از پسران او به نام « جان » در حدود سال 1551 به شهر استرتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشی پرداخت و « ماری آردن » دختر یك كشاورز ثروتمند را به همسری برگزید . ماری در 26 آوریل 1564 پسری به دنیا آورد و نامش را « ویلیام » گذاشت . این كودك به تدریج پسری فعال شوخ و شیطان شد به مدرسه رفت و مقداری لاتین و یونانی فرا گرفت . ولی به علت كسادی شغل پدرش ناچار شد برای امرار معاش مدرسه را ترك كند و شغلی برای خود برگزیند. برخی میگویند اول شاگرد قصاب شد و چون از دوران نوجوانی به قدری به ادبیات دلبستگی داشت كه معاصرین او نقل كرده اند در موقع كشتن گوساله خطابه میسرود و شعر میگفت .
در سال 1582 موقعی كه هجده ساله بود دلباخته دختری بیست و پنج ساله به نام « آن هثوی » از دهكده مجاور شد و با یكدیگر عروسی كردند و به زودی صاحب سه فرزند شدند. از آن زمان زندگی پر حادثه شكسپیر آغاز شد و به قدری تحت تاثیر هنرپیشگان و هنر نمایی آنان قرار گرفت كه تنها به لندن رفت تا موفقیت بیشتری كسب كند و بعدا بتواند زندگی مرفه تری برای خانواده خود فراهم نماید.
پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه های مختلف رفت و در آنجا به حفاظت اسب های مشتریان مشغول شد ولی كم كم به درون تماشاخانه راه یافت و به تصحیح نمایشنامه های ناتمام پرداخت و كمی بعد روی صحنه تئاتر آمد و نقشهایی را ایفا كرد. بعدا وظایف دیگر پشت صحنه را به عهده گرفت . این تجارب گرانبها برای او بسیار مورد استفاده واقع شد و چنان با مهارت كارهایش را پیگیری كرد كه حسادت هم قطاران را برانگیخت .
در آن دوره هنرپیشگی و نمایشنامه نویسی حرفهای محترم و محبوب تلقی نمیشد و طبقه متوسط كه تحت تاثیر تلقینات مذهبی قرار داشتند آن را مخالف شئون خویش میدانستند. تنها طبقه اعیان و طبقات فقیر بودند كه به نمایش و تماشاخانه علاقه نشان میدادند.
در آن زمان بود كه شكسپیر قطعات منظومی سرود كه باعث شهرت او شد و در سال 1594 دو نمایش كمدی در حضور ملكه الیزابت اول در قصر گوینویچ بازی كرد و در 1597 اولین كمدی خود را به نام « تقلای بی فایده عشق » در حضور ملكه نمایش داد و از آن به بعد نمایشنامه های او مرتبا تحت حمایت ملكه به صحنه تئاتر می آمد.
الیزابت در سال 1603 زندگی را بدرود گفت ولی تغییر خاندان سلطنتی باعث تغییر رویهای نسبت به شكسپیر نشد. جیمز اول به شكسپیر و بازیگرانش اجازه رسمی برای نمایش اعطا كرد. نمایشنامه های او در تماشاخانه « گلوب » كه در ساحل جنوبی رود تیمز قرار داشت بازی میشد. بهترین نمایشنامه های شكسپیر درهمین تماشاخانه گلوب به اجرا درآمد. هرشب شمار زیادی از زنان و مردان آن روزگار به این تماشاخانه میآمدند تا شاهد اجرای آثار شكسپیر توسط گروه پر آوازه « لرد چیمبرلین » باشند. اهتزاز پرچمی بر بام این تماشاخانه نشان آن بود كه تا لحظاتی دیگر اجرای نمایش آغاز خواهد شد. در تمام این سالها خود شكسپیر با تلاشی خستگی ناپذیر ـ چه در مقام نویسنده و چه به عنوان بازیگرـ كار میكرد. این گروه علاوه بر آثار شكسپیر نمایشنامه هایی از سایر نویسندگان و از جمله آثار « كریستوفر مارلو » گمشده و نویسنده نو پای دیگر به نام « جن جانسن » را نیز به اجرا در میآورند اما احتمالا آثار « ویلیام شكسپیر » بود كه بیشترین تعداد تماشاگران را به آن تماشاخانه میكشید.
این تماشاخانه به صورت مربع مستطیل دو طبقه ای ساخته شده بود كه مسقف بود ولی خود صحنه از اطراف دیواری نداشت و تقریبا در وسط به صورت سكویی ساخته شده بود و به ساختمان دو طبقه ای منتهی میگشت كه از قسمت فوقانی آن اغلب به جای ایوان استفاده میشد.
شكسپیر بزودی موفقیت مادی و معنوی به دست آورد و سرانجام در مالكیت تماشاخانه سهیم شد . این تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازی نمایشنامه « هانری هشتم » سوخت و سال بعد بار دیگر افتتاح شد كه آن زمان دیگر شكسپیر حضور نداشت چون با ثروت سرشار خود به شهر خویش برگشته بود . احتمالا شكسپیر در سال 1610 یعنی در 46 سالگی دست از كار كشید و به استرتفرد بازگشت تا درآنجا از هیاهوی زندگی در شهر لندن دور باشد. چرا كه حالا دیگر كم و بیش آنچه را كه در همه آن سالها در جستجویش بود به دست آورده بود. نمایش نامههایی كه در این دوره از زندگیش نوشته « زمستان » و « توفان » هستند كه اولین بار در سال 1611 به اجرا در آمدند . در آوریل سال 1616 شكسپیر چشم از جهان بست و گنجینه بی نظیر ادبی خود را برای هموطنان خود و تمام مردم دنیا بجا گذاشت . آرمگاه او در كلیسای شهر استرتفورد قرار دارد و خانه مسكونی او با وضع اولیه خود همیشه زیارتگاه علاقمندان به ادبیات بوده و هر سال در آن شهر جشنی به یاد این مرد بزرگ برپا میگردد.
با توجه به تعداد نمایشنامه هایی كه هر ساله از شكسپیر به صحنه می آمد می توان این طور نتیجه گرفت كه او آنها را بسیار سریع می نوشته است . مثلا گفته شده او فقط دو هفته وقت صرف نوشتن نمایشنامه « زنان سر خوش وینزر » (كه در سال 1601 اجرا شد) كرده است . البته این بسیار هیجان آور است كه شكسپیر را در حالتی شبیه به آنچه در این نقاشی میبینیم در ذهن مجسم میكنیم كه تنها با تخیلات و الهامات خود در یك اتاق زیر شیروانی كوچك نشسته است و با شتاب چیز مینویسد اما واقعیت غیر از این بود. آن طور كه گفته میشود شكسپیر بیشتر نمایشنامه هایش را دراتاق كوچكی در انتهای ساختمان تماشاخانه می نوشته است . به احتمال زیاد شكل فشردهای از نمایشنامه را از طرح داستان گرفته تا شخصیتها و سایر عناصر نمایشی با شتاب به روی كاغذ می آورده ... بعد آن را كمی می پرورانده و در پایان زمانی كه بازیگرها خود را با نقشه ای نمایشی انطباق میدادند شكل نهایی آن را تنظیم میكرده است . طرحهای شكسپیر اغلب چیز تازهای نیستند. در حقیقت او این قصه را از خود خلق نمی كرده بلكه آنها را از منابع مختلفی مثل تاریخ افسانه های قدیمی و غیره بر میگرفته است . یكی از منابع آثار شكسپیر كتابی بوده به نام « شرح وقایع انگلستان اسكاتلند و ایرلند » اثر « هالینشد » شكسپیر قصه های بسیاری از نمایشنامه خود را از جمله : « هانری پنجم » « ریچارد سوم » و « لیر شاه » را از همین كتاب گرفت .
ازدیگر آثاری كه از نمایشنامه های شكسپیر به جا مانده است میتوان به : هملت ، شب دوازدهم ، اتلو ، هانری چهارم ، هانری پنجم  ،هانری ششم

درباره ما
شروع يك كار از صفر است با عضويتتان ما را كمك كنيد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    چت

    <!-- Begin ParsTools.com Chatroom Code --><div  style="display:none;"><a href="http://parstools.com/"><h1>&#1670;&#1578; &#1585;&#1608;&#1605;</h1></a></div><script language="javascript" src="http://parstools.com/chat/?tem=blue&title=www.teatr.r98.ir"></script><!-- End Chatroom code -->

    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 435
  • بازدید کلی : 12,842
  • کدهای اختصاصی